دانلود رمان زاده تاریکی

 

نویسنده: ldkh

ژانر: تخیلی. عاشقانه

تعداد صفحات: 864

بخشی از داستان:

دستم رو بهش دادم. سرمای دستش من رو یاد اون شب نفرت انگیز انداخت. افکارم رو پس زدم و بهش خیره شدم که
گفت :
تموم شد.
متعجب گفتم :
ولی من که خودم رو می بینم.
اتریس: تو اره ولی دیگران نه!
به اتیش و مرغ بزرگ شون نگاه کردم و گفتم :
من زود میام.
بدون اینکه ترسی داشته باشم، پیش اون موجودات رفتم. آروم کنار اتیش رفتم، ای لعنتی حالا چه جوری برش دارم؟
با فکری که کردم نزدیک بود از خنده بپوکم که جلوی خودم رو گرفتم. یه سنگ برداشتم و به کله یکیشون زدم. موجود
دستش رو روی سرش گذاشت و گفت :
کار کی بود؟
دوباره یه سنگ برداشتم و اینبار به سر یکی دیگه زدم.
موجود از جاش بلند شد و گفت :
اگه بین شما یکی رو پیدا کنم که این کار رو کرده به اتیش می کشمش.
چندتا سنگ برداشتم و به سر همشون زدم. بالاخره اعصابشون خورد شد و اتیش به طرف هم پرت کردن. سریع یه
تیکه درشت از مرغ رو گرفتم و رفتم، سریع طرف اتریس دویدم که دیدم بیچاره از خنده سرخ شده. پیش اش نشستم
و دوباره به حالت اولم در اومدم و با خنده به دعوای اون موجودات نگاه کردم و گفتم :

https://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%da%a9%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1/

دانلود رمان بی واهمه نگاهم کن

دانلود رمان تابوی ماه

دانلود رمان پسر بسیجی دختر تگزاسی ( جلد اول)

رو ,اتیش ,زدم ,سنگ ,خنده ,برداشتم ,برداشتم و ,سنگ برداشتم ,اون موجودات ,و گفتم ,کردم و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آرورای آبی TATALOOtiii فروشگاه آنلاین هر چی نو چشم خدا فرازش علم با ارزش نوشته های روزانه من چراغ های حرفه ای عکاسی و فیلم برداری و تِِئاتر جاز موزیک فروش یو پی اس آمریکا | ترکیه | چینی